سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ?? سال رسالتش ،
اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛
به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد
و تا ? سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :
(( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))
خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !
روزه چیست ؟ هیچ !
حج ؟ اصلا ندارد !
زکات ؟ اصلا !
قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا
یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را
در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.
بنابر این کسانی که در ? سال اول مسلمان شدند
و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،
« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و …. بودند
بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛
یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.
همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟
از همان مکه نمی گوید که
« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ،
تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »
! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .
محمد (ص) گفت :
((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))
یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛
اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،
ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .
شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،
تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،
غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛
اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،
در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .
آدم حرف او را گوش می دهد ؛
اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،
ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده
و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !
ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ،
اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟
اصلا تو این را که این موزیک حماسی است
یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!
موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ،
بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛
برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !(دکتر علی شریعتی)


نوشته شده در یکشنبه 89/9/14ساعت 3:39 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

یعد از یک ماه با دوست صمیمیم وعده کردم برم بیرون.از هشت صبح هم که کلاس بودم غیر یه ناهار رو نماز تا شش کلاس بودم.اومده دنبالم یکم با دوستام حرف زدیم بعد رفتیم.یه مقدار خاصی غذا گرفتیم و به علت سرد بودن زمینا و نابودی ریه من رفتیم توی نماز خونه ای که یه گوشه فرشش اومده بود به شدت بالا و از همه طرف باز بود و باد میومد و بی نصیب از برگای پاییزی نبود روی فراشای تقریبا موکت شده نشستیم.اواسط غذا بود که یهو دیدم چشماش دوستم که جلوم نشسته بود چهارتا شد و افتاد کف دستاش.حالا همون موقع صدای سرفه یه آقایی هم اومد.برگشتم و متوجه شدم اون قسمت بالا اومده از فرش یه اقایی در خواب نازنین بودن.بلند شد و یه چرخی زد دوباره رفت سر جاش خوابید و من اون لحظه هم غذا کوفتم شد و هم یه چرای بزرگ درون مغزم شکل گرفت.یکمم ترس برم داشت که با توکل به خدای متعال کمی بیخیال شدم.

درباره یه چی دیگه نوشت:کلا حال جسمی خوبی ندارم.حال روحیم هم نمیفهمم چه جوریه در همین حد میدونم که فقط خداست که آرومم میکنه و از یه سری کارا باز میدارتم.فقط اونه که کمکم میکنه و بهترین هارو جلوم میذاره.اونه که امیدم میده.اطمینان به اون و حرفاشه که دارم جلو میرم.

برای خدا نوشت:فقط میتونم بگم کمکم کن،عاشقتم،خودت راه درست رو جلوم بذار،خودت بگو چه کار کنم...(انتظار ندارین که حرف خصوصیارو بگم؟)

دلخور نوشت:آدم دلش برا یکی تنگ بشه.بعد کلی که این طرف اون طرف التماسش کنه یه خبر بهش بده.وقتی پیداش کنه با طرز رفتارش عینه یخ سر جات آب بشی و صدبار به خودت فوش بدی برا چی بهش پی ام زدی.واقعا نمیدونم از زندگی چی میخوایم که حاظری با هرکسی هرجور دوست دارین اجازه رفتار بدیم.افراد خانواده یا دوستا و آشناهای نزدیک درست،آدم گاه گاهی حوصله نداره با اونا بحسش میشه ولی وقتی...اجازه نداریم...خانوم دختر این رسمش نیست...

یرای شماها نوشت:ایشالا تک به تک مشکلاتتون حل بشه و گل خنده رو لباتون بشینه.

آخر نوشت:یه جورایی دلم گرفته دلم تنگه و دلم شاد و دلم پرجوش و دلم دلم دلم دلم...حرمت نگهدار،این اشک ها خون بهای عمر رفته من است...

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 11:32 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

غریب است دوست داشتن. 

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ 

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. 

تقصیر از ما نیست؛ 

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند 


دکتر شریعتی


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:42 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا ‌به‌ پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!

یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه ‌گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند!!

 

"دکتر شریعتی"


نوشته شده در دوشنبه 89/8/17ساعت 11:30 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

به آمدن ها و رفتن هایت
به بودن ها و نبودن هایت
به داشتن ها و نداشتن هایت
به تلخی ها و شیرینی هایت
حتی
به دروغ های عاشقانه ات
عادت کرده ام
.
.
.
رفتنت خوب است
آمدنت خوب است
بودن و نبودنت هم
 خوب است!
اینها اگر نباشد
کِی از نبودنت بمیرم
و
کجا برای باز دوباره بودنت پر پر بزنم؟!
بگذار زندگیم
همین قدر غیرعادی باشد
من همه این ها را دوست دارم...
نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 1:37 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

دلم گرفت از این همه سکوت
چرا؟ مرا نمی خوانی
دلم گرفت از این همه تنهایی
چرا؟ نمی ایی

تا من دوباره معنای عشق را بفهمم
وسعت عمیق جاذبه را
...

چرا گریه نکنم؟
وقتی که جمعه به غروب می رسد

چه هفته هایی که بی تو رفتند
و چه هفته هایی که بی تو می ایند
اینجا شمعی رو به خاموشیست
و این خانه پر است از آه
آه!!
که انتظار هم به ستوه آمده


از کدام کوچه خواهی آمد؟
کدام روز؟

دلم گرفت از این همه دیوار
که مرا از تو دور می کند
دلم گرفت از این همه کوچه
که بن بست است

بگذار
سر راهت
تنها ترین منتظر باشم
تا تو هم تنها ترین
خاطره سبز من باشی

..............................

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 4:47 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

امیدوارم کسی خاص اون یادداشت قبلی تو این پست رو نخونده باشه.به خاطر مسائل شخصی حذف شد.آپ میکنم به زودی


نوشته شده در سه شنبه 89/7/20ساعت 11:16 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

 شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک می‌بینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر

 
 


نوشته شده در جمعه 89/7/16ساعت 9:22 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

عشق و دوست داشتن واقعی نسبت به کسی کار خود خداست و آدمی در آن نقشی ندارد به جز اینکه میتواند این راه را با زیبایی همیشگی بره یا زیبایی لحظه ای.عشق واقعی برای نزدیک شدن به خداست و ناخوآگاه تورو به طرف او میکشد.عشق واقعی هیچگاه از ذهن آدمی پاک نمیشود و هیچ چیز نمیتواند از قلبت جدایش کند.عشق واقعی با تمام بد رفتاری ها،سختی های جدایی از بین نمیرود و ایجاد تنفر و یا جبران ایجاد نمیکند.اگر طرفت را واقعا دوست داشته باشی اون رو آزاد میذاری و سعی میکنی جوری نشون بدی که او ذوست دارد،اگه دوست داره فراموشش کنی نشون میدی فراموش شدی و اگر...اما گاهی هم یادآوری میکنی که هنوز وجود داری.مثل ماهها پیش.دوست داشتن واقعی سن نمیشناسه فقط صبر میشناسه و زمان تا نشون بده واقعیه.بهت ثابت میکنه جز خدا امیدت به کسی نباشه.همین و همین.ثابت میکنه فقط دیدن باعث دلبستن و دوست داشتن نمیشه و ندیدن هم باعث فراموشی نمیشه.(نازی)

 

مهم مهم: دوست مهترم دو روزی هست مرخص شدن و امشب باهاش حرفیدم.اینقده خوب بود.کلی ذوق کردم.

 

دیوونه نوشت:یه دوستی دارم هفت سال بزرگتر از منه.امروز خلم کرد.هرچی اومدم به این بفهمونم به تو چه ربطی داره دیگه اون با کی میچته با کی نمیچته،با کی هست با کی نیست تو گوشش نرفت.خیر سرش هفت سال بزرگتره.هی میگه دوسش دارم ولی بعد میگه به خدا گفتم حقم رو از خودش بگیره.گفتم یا خدا،خوبه من این شخصیتا ندارم.اوف.اونم خوب میشه


نوشته شده در جمعه 89/7/16ساعت 9:8 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 89/7/13ساعت 10:25 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak