سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

علیک سلام.دارم آهنگ یگانگی ستار رو گوش میدم و شروع به نوشتن میکنم.(ای عاشقان ای عاشقان،گلایه دارم از جهان،نامردمی از هر کران آتش به دلها میزند،آتش به دلها میزند...).

خیلی وقته نمیفهمم روزام رو چه جور میگذرونم ولی این رو میدونم که زیاد هم به الافی نگذشته کار مفید هم داشتم و اینکه خیلی عوض شدم.امروز زدم یه دوستام رو وسط شوخی ناراحت کردم و دیگه هرکار کردم حالش جا نیومد تا آخر یکم روبه راه شد.افطار خاله اینا اینجا بودن،بعد رفتنشون خونه تنها شدم.چون مامان اینا رفتن بیرون.همه چراغ هارو خاموش کردم و فقط چراغ اتاق من روشنه.اول به صورت وحشتناکی آهنگ گذاشتم و صداش رو تا ته بلند کردم.خیلی حال داد.تو حال و هوا خودم بودم و صدا هیچی دیگه نمیفهمیدم.

بعد رفتم جلو آینه واسادم،هی نگا نگا کردم دیدم به به.نسبت به 3 هفته پیش و چند ماه پیش،خودم رو داشتم مقایسه میکردم.دیدم چه گود قشنگی زیر چشمام عنایت کردن به وجود اومدن.یکم دیگه نگاه انداختیم دیدیم به به.انگار یه کامیون رنگ سیاه رو هم ریختن توی این گودی.پلک رو دادیم پایین متوجه شدم به جای قرمز،حالا بگیریم صورتی اصلا برا من سفید تشریف دارن و گویا خونی در بدن بنده جریان ندارن.رنگ پوست که نگو،انگار نه انگار سفید هستم.بیشتر زرد و سبز بودم.

یکم تابیدم،نگا انداختم دیدم شلوار محترم دارن میافتن.بلوز عزیز گشاد شدند و(دیگه نمیشه بگم).کچل هم که دارم میشم،باز با کمک این روغنه جلو ریزش رو گرفتم.

توی این 3 هفته خیلی چیزا بروز کرده.والا دو تا دکی گفتن برا شک عصبی هستن.گفتیم به به.مامان خانوم که کم مونده از بس زشت شدم بیرونم کنه.هرکی میبینه اول میگه چه لاغر شدی بعد میاد بگه چه یه شکلی شدی خودم زرتی میگم زشت خودتی(اعتماد به نفس بالا).کاملا تبدیل شدم به یه نازی زشتک.

والا شبا خیلی وقته خواب ندارم.اصولا 6 به بعد صبح لالا میکنم.روزه که هستیم بقیه وقتا هم خوراک خاصی نداریم.میتونم بگم هیچی نمیخورم.آیدی محترم آن هستن ولی چتی صورت نمیگیره چون کلا کسی خاص نیست مگر چندتا دخمل خانوم هستن.البته به جز یکیشون که هر روز باهاش میچتم و واقعا دوسش دارم.(فکر بد نکن،دخمله)داشتم میگفتم کلا انم ولی بازی اسنیل میل میکنم.ویا جفت وبلاگا رو آپ میکنم و شایدم وب گردی.شایدم لب تراس مشغول فکر کردن و یا سر روی میز درگیر آهنگ گوش دادن و فکر کردن و شاید هم مشغول درس خوندن.خلاصه برات بگم که کار به کار کسی ندارم.

هان؟چیه؟میخوای بدونی مشکلم چیه؟نمیگم.فقط برام دعا کن.درد رها بشو نیست.دیگه هم بسه.به خدا میسپارمتون


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 10:8 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |


Design By : Pichak