سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

سلام سلام بعد نمیدونم چند روز.ایشالا حال همه اونایی که این مطلب رو میخونن و اونایی که نمیخونن خوب باشه.

بعد یه چند روزی اومدم نت.روزا خوب و بد میگذرن و من ترجیح میدم نشون بدم خوب میگذرن.کلا ترجیح میدم مثل همیشه بخندونم و نقش بازی کنم تا اینکه بذارم کسی از تنهاییم با خبر بشه.حوصله خودمم دیگه ندارم.این مریضیه بدجور داغونم کرده.خوب که نمیشه هیچ بدتر هم میشه.یه تصمیم بزرگی دارم که نمیدونم عملیش کنم یا نه.فعلا برا فکر کردن رو اون موضوع وقت هست پس درگیرش نمیشم.

کلا هیچ وقت نفهمیدم چرا تو هر شرایطی هرکار بتونم واسه اطرافیانم انجام میدم ولی وقتی تو اوج نابودیم کسی دستم رو نمیگیره البته اشتباه نشه خدا دستم رو ول نکرده.خیلی حرف برا گفتن دارم ولی حالم اصلا خوب نیستو نمیتونم زیاد تایپ کنم.فقط اومدم بگم که هستم البته یه جورایی ...تدریجی شروع شده.با تمام اینا کار به کار کسی ندارم و زندگی خودم رو میکنم.از هیچکی گلایه ای ندارم.کلا با کسی دیگه حرفی نمیزنم چون هیچکی نخواست بفهمه چی میگم . چی گفتم.سکوت بهترین حرفه.یه جورایی سکوت عادتم شده.یه جورایی طرفم انگار کلکسیون بدبختی شده ولی با تمام اینا نه کم میارم نه میخوام که کم بیارم.چون فهمیدم که....(جزء حرفاییه که کسی نمیفهمه جز خدا)

شبتون بخیر.دست خدا همیشه تو دستتون.بای


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/24ساعت 12:58 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |


Design By : Pichak