سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

کاملا خصوصیه و برا خودم نوشتم اگه حال نداری نخونش:

نمیدونم چی بگم؟!اینقدر دلم گرفته که اصلا نمیتونم کلمات رو جور کنم و بگم.که بخوام بنویسم.حوصله هیچی ندارم.یه نفر یه خبر بهم داد،با خبرش انگار تموم وجودم پکید.یه نفر دیگه با دردودلاش داغون ترم کرد.نمیدونم چرا این روزا اینجوره.هرکی حرف میزنه انگار تداعی منه،اتفاق برا بقیه میافته ولی انگار خودم میاد جلو چشام.از همه چی خسته ام ولی مجبورم ادامه بدم.نمیفهمم چرا اینقدر سخته؟نمیفهمم خدا چی رو میخواد بهم ثابت کنه؟واقعا ضرب المثل بیرونمون مردم رو کشته و تومون خودمون رو برا الان من صادقه. کـــــــــــــــــــــــــــــــاش...فقط میونم بگم کـــــــــــــــاش.چرا دارم جرت مینویسم؟ولی با تمام اینا قشنگه وقتی فقط خدا بشه فقط اون کسی که حرفات رو بفهمه.فقط خدا باشه شنونده حرفات و نتونی با کسی دیگه بحرفی.

نمیدونم چرا وقتی هرکار بتونم برا همه انجام میدم،وقتی کسی کمک بخواد نجام میدم،وقتی کسی شنونده بخواد گوش میدم،وقتی کسی حالش جا نیست همیشه جویای حالشم،وقتی کسی حالش خوبه بازم همیشه حالش رو میپرسم،وقتی از هیچکی هیچی به دل نمیگیرم و برا همه شادی میخوام،وقتی...با همه اینا کجا کارم اشتباهه که همه اینا برا خودم برعکسه؟!دلم از همه اینا میگیره ولی کم نمیارم و با همه اینا عوض نمیشم چون آثار مثبتش رو تو زندگیم دیدم.نمیدونم خدا دلش میخواد من به کجا برسم ولی من راه رو میرم تا آخرش،که بفهمم چی میخواسته.ولی بعضی وقتا میبینم انگار این راهه پایان نداره.هرچی جلوتر میرم میبینم پیچشش بیشتر میشه.با خودم میگم مامانم تو این راه میومد کم می آورد خدا چی دید که من رو تو این راه فرستاد.ولی راهش با تمام سختیاش قشنگه.چیزای زیادی به دست آوردم ولی از خیلی چیزا گذشتم و خیلی چیزا از دست دادم تا اونارو به دست آوردم.نذاشتم احدی بفهمه که دارم به کجا میرم.دنبال چی میگردم،چی میخوام و...راهش جای زمین خوردم زیاد داره ولی نمیخوام توی چاله هاش برم و خدارو شکر تا الان چاله نرفتم ولی کم هم داغون نشدم.اگه پایان نداشت چی؟!اگه من خسته شدم چی؟و...ولی خسته نمیشم.این بهم ثابت شده.جراتم به خودم ثابت شده.تواناییم و...

برای خدا:خدایا بزرگیت،تواناییت،اینکه چیزی رو بخوای حتما میشه شکی ندارم.خدایا خودت از دل من،از تموم وجودم،از خواسته هام خبر داری.هدفم رو میدونی،من به خواست تو قدم تو این راه گذاشتم.من هیچ جای اون تقصیری نداشتم جز وسطاش که یه تیکه اشتباه رفتم.از همه چی من خبر داری.با اینکه خواستم رو ازت میخوام و دنبال هدفم تمام سعیم رو میکنم ولی همه چی رو به خودت میسپارم.با همه اینا میگم هرچی که تو بخوای.(ادامش خصوصیه)


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 12:53 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |


Design By : Pichak