سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

شب را دوست دارم!

..... 

چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند

.....

 چون انتها را نمی بینم .تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم

.....

 شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند

.....

شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم....

 

 از شب می ترسم : تو را در شب از دست دادم.

.....

 از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین

....

با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟


نوشته شده در دوشنبه 89/7/12ساعت 7:41 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |


Design By : Pichak