سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

نظرت درباره چادر چیه؟از اونایی هستی که بدت میاد یا خوشت میاد یا نظر خاصی نداری؟

کلا چند وقتی که دنبال حجاب و چادر تابیدم به چندتا دسته بیشتر برخورد نکردم:

یک)کسایی که به زور خانواده محترم به سر نموده اند که باز به دو سری تقسیم میشن:کسایی که با این موضوع کنار اومدن و کسایی که هر روز به خودشون و خانواده غر میزنن.تونایی که کنار اومدن سعی میکنن حرکات ضایع نشون ندن و قشنگ و خانومانه سرشون کنن اما اونا که با غر هست کاملا معلوم هست به زور سرشه

دو)یه سری هستن که واقعا من تو کفشون موندم و به نظرم کم ترین و نابود ترین طرز فکر رو دارن و خیلی هنوز جا دارن برا رشد کردن اونایی هستن که برا دوست پسراشون سر میکنن.بفرست صلوات رو براشون.آخه یکی نیست بگه دختر عاقل اگه اون تورو بخواد که همین جور که هستی میخوادت و نیازی به عوض کردن خودت نیست قربونت برم.نه واقعا چی فکر میکنی؟فکر میکنی اینجور میری تو دلش و کشته مردت میشه و به به و چه چه میکنه؟!اگه اینجور شد بدون اون یه فکر داره بدتره تو(که اونم نمیشه).حرکات آکر.باتیکی اینجور افراد من رو میکشه.یعنی زار میزنه که دلیلش برا سر کردن اینه.زار میزنه چادر و حجاب برا خودش مهم نیست.آقا زرتی این چادر رو اون وسط باز میکنه و...(این یه نمونش بود).یا مثلا یه آرایشی داره که کلا یه دختر تا ته خط رو میره.کلا اینجور افراد ضربه سختی میخورن.چون اینقدر خودشون رو عوض میکنن برا طرف و بعد هم میبینن بی فایده هستش که اونجاس خودشون رو گم میکنن و دیگه نمیدونن به کجا میرن.اما حالا استثنا هم هستا.

سه)یه سری که خودشون خواستن چادری بشن و وقتی میبینیشون چادر سر کردنشون دلت رو میبره.اون ابوهت،اون قشنگی و...

چهار)اونایی که نمونشون خودم هستم.هی 1 ساله تو سرشون میزنن این طرف اون طرف دنبال اطلاعات درباره چادر و حجاب هستن.هی سر میکنن هی سر نمیکنن اما دلشون تو سر کردن گیر کرده و به زودی کاملا عملی میشه.

پنجم)کلا طرف باد هستن.هر طرف میرن اگه به نفع چادر سر کردن هست چادر سر میکنن اگه نه هم که.....


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:45 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

باز کن چشمت را تا که گل باز شود،قصه زندگی آغاز شود،تا که از پنجره چشمانت عشق آغاز شود

تا حالا چندبار شده به خدا التماس کنی؟!چندبار شده اشک بریزی و ازش واقعا یه چیزی رو بخوای،چیزی که از چشم همه تغریبا نشدنی هست و احتمال خیلی کم ممکنه اتفاق بیافته ولی اینک هست که کافیه خدا بخواد تا اون اتفاق بیافته.

نمیدونم شده خیلی حرفا برا گفتن داشته باشی،خیلی چیزا بدونی،خیلی چیزا بفهمی ولی سکوت کنی که دیگران اذیت نشن.شده مریض بشی،به دکتر بیافتی،دکترا تعجب کنن ولی باز سکوت کنی که دیگران این چیزارو نکشن؟!شده از خیلیا برنجی و خرد بشی ولی باز دم نزنی و فقط دعا کنی که ایشالا همیشه شاد و خوب باشن؟!شده از پا بندازنت ولی باز تنفر و انتقام تو خونت نباشه و از تمام وجودت ببخشی؟!شده صدبار بیای دهن باز کنی و بگی بابا من خیلی چیزا میدونم،اگه حرف نمیزنم چون نمیخوام اذیت بشی،این و پای نفهمیم نذار.

ببینم تا حالا شده راه رو که آخرش معلوم نیست رو انتخاب کنی و بری؟راهی که فقط خدا میدونه آخرش چیه.راهی که خیلی وسطش کم میاری،خیلی امتحان میشی،خیلی میشکنی که خدا بدونه چند مرده حلاجی؟!ولی با تکیه به خدا بلند مییشی و ادامه راه رو میری.میرسه شبی که التماسش میکنی،اشکات دیگه دست خودت نیست،انگار که چشمشون پر شده و اینا باید تخلیه بشه،میخونی اون شب آیه دوازده سوره یونس رو.دلت میلرزه،میترسی،از خودت بدت میاد ولی همش یه لحظه هست.باز برمیگردی و از خدا حاجتت رو میخوای.شده بعد از اون شب فرداش یکی بیاد بهت بگه مشکل خاصی داری؟!بگی نه،چطور؟و اون بگه خواب دیدم تو بغلم داشتی گریه میکردی.چه حسی پیدا میکنی؟!هم خوشحال میشی که انگار صدات واقعا رسیده به خدا و هم یه حس خاصی پیدا میکنی که این خواب یعنی چه؟!آیا یعنی....یا یعنی....

ادامه:این روزا حالم خیلی بده،برام دعا کنین.همش به دکترم.نمیدونم چی شدم.به خدا میسپارمتون


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:14 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak