کلا هیچ وقت نفهمیدم چی شد که این اتفاق افتاد.نفهمیدم چی شد هر 5 شنبه شب بعد فوت مامان بزرگم دور هم جمع شدیم.برعکس همه که تازه از هم میپاشن.یه جور خاصی همه با فروش خونه مخالف هستن.امشب با دختر خالم بحث همین بود.داشتم میگفتم از هیچ مهمونی خوشم نمیاد ولی این یکی رو نبودش رو دوست ندارم. کلا سه تا داداش که یکیشون بابابزرگ من باشه سه تا خونه قدیمی توپ ساختن.این خونه وسطیه.تا قبل فوت مامان بزرگم دور هم جمع میشدیم ولی نه مرتب،هرکسی برا خودش سر میزد.مگر مهمونیا که کلا مامان بزرگم منتظر بهونه بود تا از خواجه حافظ شیرازی گرفته تا پسر حاج آقا شجاع رو دعوت کنه و مهمونی راه باندازه. گذشت تا مامان بزرگ حالش بد شد و هی روز به روز بدتر.به مدت شش ماه هی حالش بد میشد.هر شب یکی پیشش بودو نگهداریش میکرد.روز بیست و هفت فروردین سال هشتاد و هفت مامان بزرگ بای بای داد.هیچ وقت اون روزا رو یادم نمیره.بگذریم... بعد از فوت به طور ناخوداگاه هر پنج شنبه دور هم جمع شدیم و به مدت هفت هشت ساعت با هم هستیم.هرکس اگه مهمونی نباشه غذاش رو جدا میاره و میخوریم.بعضی شبا رنگ و وارنگ بعضی شبا هم نابود.بعد هم که کلی ظرف که به لطف آقایون که کلا میشینن خانوما همه با هم میشورن.زمستونا توی آشپزخونه و منم که همیشه آبکش هستم.وای که چه شلوغ بازی میشه اونجا.تابستونا لبه حوض،زیر درخت انگور که مثل آلاچیق بزرگی دور حیاط تابیده میشوریم.یکم هم شیطونی و آب بازی.الان که انارها دارن بزرگ میشن و هی سر همه میخوره بهشون.اون انجیرا خوشمزه و ماه مهر هم به های درخت.توی بهار گل های یاس،زمستون گل نرگس ها و رزها و..../ ادامه:حرف درباره این موضوع با دختر خالم باعث شد اینو بنویسم.و در ادامه تر امروز یه اتفاق افتاد که نشونه ای بود از راهی که انتخاب کردم و نشانه خوبی بود.هم خوشحالم هم نگران. یه وصف کوتا از خونه:دو طرف محل سکونت داره به سبک قدیمی.وسطش یه حوض،کل اطراف حوض درخت کاری شده،یه درخت انگور یزرگ،اتاق ها همه چی هم به سبک قدیمی.یه در داره از اوناش که زنونه مردونه جداست،یه در معمولی هم داره.یه چند روز توش زندگی کنین به اندازه ده کیلو وزن کم میکنین.چون گلاب به روتون یه دستشویی بخواین برین کلی راه باید برین.برا همین همیشه همه با عجله میپرن دستشویی.
Design By : Pichak |