سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کس ندانست این مـســــــافر چه گفت و با که گفت

نظرت درباره چادر چیه؟از اونایی هستی که بدت میاد یا خوشت میاد یا نظر خاصی نداری؟

کلا چند وقتی که دنبال حجاب و چادر تابیدم به چندتا دسته بیشتر برخورد نکردم:

یک)کسایی که به زور خانواده محترم به سر نموده اند که باز به دو سری تقسیم میشن:کسایی که با این موضوع کنار اومدن و کسایی که هر روز به خودشون و خانواده غر میزنن.تونایی که کنار اومدن سعی میکنن حرکات ضایع نشون ندن و قشنگ و خانومانه سرشون کنن اما اونا که با غر هست کاملا معلوم هست به زور سرشه

دو)یه سری هستن که واقعا من تو کفشون موندم و به نظرم کم ترین و نابود ترین طرز فکر رو دارن و خیلی هنوز جا دارن برا رشد کردن اونایی هستن که برا دوست پسراشون سر میکنن.بفرست صلوات رو براشون.آخه یکی نیست بگه دختر عاقل اگه اون تورو بخواد که همین جور که هستی میخوادت و نیازی به عوض کردن خودت نیست قربونت برم.نه واقعا چی فکر میکنی؟فکر میکنی اینجور میری تو دلش و کشته مردت میشه و به به و چه چه میکنه؟!اگه اینجور شد بدون اون یه فکر داره بدتره تو(که اونم نمیشه).حرکات آکر.باتیکی اینجور افراد من رو میکشه.یعنی زار میزنه که دلیلش برا سر کردن اینه.زار میزنه چادر و حجاب برا خودش مهم نیست.آقا زرتی این چادر رو اون وسط باز میکنه و...(این یه نمونش بود).یا مثلا یه آرایشی داره که کلا یه دختر تا ته خط رو میره.کلا اینجور افراد ضربه سختی میخورن.چون اینقدر خودشون رو عوض میکنن برا طرف و بعد هم میبینن بی فایده هستش که اونجاس خودشون رو گم میکنن و دیگه نمیدونن به کجا میرن.اما حالا استثنا هم هستا.

سه)یه سری که خودشون خواستن چادری بشن و وقتی میبینیشون چادر سر کردنشون دلت رو میبره.اون ابوهت،اون قشنگی و...

چهار)اونایی که نمونشون خودم هستم.هی 1 ساله تو سرشون میزنن این طرف اون طرف دنبال اطلاعات درباره چادر و حجاب هستن.هی سر میکنن هی سر نمیکنن اما دلشون تو سر کردن گیر کرده و به زودی کاملا عملی میشه.

پنجم)کلا طرف باد هستن.هر طرف میرن اگه به نفع چادر سر کردن هست چادر سر میکنن اگه نه هم که.....


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:45 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

باز کن چشمت را تا که گل باز شود،قصه زندگی آغاز شود،تا که از پنجره چشمانت عشق آغاز شود

تا حالا چندبار شده به خدا التماس کنی؟!چندبار شده اشک بریزی و ازش واقعا یه چیزی رو بخوای،چیزی که از چشم همه تغریبا نشدنی هست و احتمال خیلی کم ممکنه اتفاق بیافته ولی اینک هست که کافیه خدا بخواد تا اون اتفاق بیافته.

نمیدونم شده خیلی حرفا برا گفتن داشته باشی،خیلی چیزا بدونی،خیلی چیزا بفهمی ولی سکوت کنی که دیگران اذیت نشن.شده مریض بشی،به دکتر بیافتی،دکترا تعجب کنن ولی باز سکوت کنی که دیگران این چیزارو نکشن؟!شده از خیلیا برنجی و خرد بشی ولی باز دم نزنی و فقط دعا کنی که ایشالا همیشه شاد و خوب باشن؟!شده از پا بندازنت ولی باز تنفر و انتقام تو خونت نباشه و از تمام وجودت ببخشی؟!شده صدبار بیای دهن باز کنی و بگی بابا من خیلی چیزا میدونم،اگه حرف نمیزنم چون نمیخوام اذیت بشی،این و پای نفهمیم نذار.

ببینم تا حالا شده راه رو که آخرش معلوم نیست رو انتخاب کنی و بری؟راهی که فقط خدا میدونه آخرش چیه.راهی که خیلی وسطش کم میاری،خیلی امتحان میشی،خیلی میشکنی که خدا بدونه چند مرده حلاجی؟!ولی با تکیه به خدا بلند مییشی و ادامه راه رو میری.میرسه شبی که التماسش میکنی،اشکات دیگه دست خودت نیست،انگار که چشمشون پر شده و اینا باید تخلیه بشه،میخونی اون شب آیه دوازده سوره یونس رو.دلت میلرزه،میترسی،از خودت بدت میاد ولی همش یه لحظه هست.باز برمیگردی و از خدا حاجتت رو میخوای.شده بعد از اون شب فرداش یکی بیاد بهت بگه مشکل خاصی داری؟!بگی نه،چطور؟و اون بگه خواب دیدم تو بغلم داشتی گریه میکردی.چه حسی پیدا میکنی؟!هم خوشحال میشی که انگار صدات واقعا رسیده به خدا و هم یه حس خاصی پیدا میکنی که این خواب یعنی چه؟!آیا یعنی....یا یعنی....

ادامه:این روزا حالم خیلی بده،برام دعا کنین.همش به دکترم.نمیدونم چی شدم.به خدا میسپارمتون


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:14 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

اینجا خیلی باحاله.یاد دارم (باز من سنی ندارم)همیشه اسمش تو کتابا بود و بهترین ها یاد میشد ازش.جزء چهره های برتر همیشه موقع یادآوری شهدا عکسش تو خیابونمون بود(به جز محلی ها)توی تلویزیون و هرجا که بشه یادی ازش کرد و اسم شهید آورد.خانواده بالا،حق نداری به جز خوبی ازش یاد کنی.اون از شهیدان تراز اول هستش.(من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.شهید آوینی)

اما یه چند وقتی همه چیز برعکس شده.زیاد اسمی ازش نیست و زیاد نباید اسمش رو بگی.چون خانوادش...اوشون که توی ملکوت بودن.نمیدونم چرا چند روزه یهو سایتش بسته شده،اول میگی فیلتر اما با فیلتر شکن هم باز نمیشه و میفهمی کلا سایت بسته شده.به قول حاج اقا رهبر که به خانواده ایشون گفتن:خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.
حالا من موندم الان هم باز تاسفی هست از نبود ایشون بخورن؟!ایشون هنوز هم توی ملکوت به سر میبرن یا...

اوشون در ادامه اینارو هم گفتن:من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد.و در ادامه:اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.
حالا هنوز هم اون نور هست و دیدن خانوادش نیاز شما هست؟!!!
کلا از ملکوت تا جهنم و یا برعکس اینجا زیاد فاصله ای نیست،فقط کافیه...وشاید خود شهید آوینی قشنگ تر بگه که:وارد معقولات نباید شد وگرنه...

سیاسی نبود چون از سیاست حالیم نیست و فقط سوالاتی بود توی ذهنم.


نوشته شده در جمعه 89/5/29ساعت 2:50 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

کلا خونوادگی ازتون خوشم نمیاد...اون از اون خانم محترمه که آنچنان کله آدم رو با جفت دستاش میگیره و به زور بوس میکنه که انگار میخواد بکشتت بعد بوس هم که انگار کلت رو کردن تو یه قابلمه آب و در آوردن.تو زندگیت جز خشکه مقدسی چیز دیگه ای هم بلد شدی؟؟؟!!!

اون از اون آقای محترم که باید میرفت بازیگر سینماهای هند میشد،من نمیدونم آخه مگه میشه.زرتی اشکش میاد پایین.میگه امام رضا اشکاش میاد پایین،میگه فلانی زرتی اشکاش میاد پایین.کلا برا خبر مرگ دادن هیچ وقت از این موجود خاص استفاده نمیشه.کلا غدد اشکیش پر کارن

ماشالاشون باشه که یه همت مضاعفی هم توی بچه داشتن.توی همه سالا یه یادگاری به این دنیای بی در و پیکر تقدیم کردن.باز خوبه این آخری به سال شصت و پنج خاتمه یافته.کلا فازش هم با اونا فرق داره.

میمونه اون آقا پسرتون که آقای س هستن.کلا تو کار تقبل الله هستن.اوشون هم نسبت به سنشون و دوره خودشون درباره بچه همت مضاعفی داشتن و در راستای پدر مادر ادامه خدمت رو داشتن.

حالا بقیه رو بیخیال.تو کف اینم که از این همه پاچه خواری این دولت محترم دچار خستگی نشدین؟!پاچه براش دیگه نمونده.میگی مشکل فلانه...میگن ما هم مشکل داشتیم ولی با یه سری مشاور حرف زدیم و دیدیم درست میگن.اگه میخواین برا شما هم نوبت بگیریم با هزینه ماها که از اشتباه در بیاین.حالا میگیم این مشاوره ها کیا هستن؟مشاوره تخصصی.کی هستن...مشاوره....وضو بگیر بعد بخون...مشاوره سر هرم.بسم الله.میخواستی اونا راضیت نکنن؟؟!!!تو تا اونجا هم میری؟؟!!

یادم نمیره اون روزی که داشتم میخندیدم(حالا خوبه همیشه خودم حواسم هست)گفتی نخند نامحرم هست.حالا نامحرم هست من باید گریه کنم؟!

کلا پورووویین.کاریتون نمیشه کرد.

حالا زرتی وا میسی اون وسط نماز میخونی اونم از نوع جعفر طیارش که چی؟!!به حول قوه الهی و کمک های آقای معمار محترمه و دوستان سالی انبار مشهد و کربلا هستین.

پایه غیبتتون هم که همیشه جوره.بشین و درباره یه سری بگو.ولی کلا میتونم بگم ایول با پاچه حواریتون که اینقدر به جاهای باحال رسیدین.


نوشته شده در سه شنبه 89/5/26ساعت 2:31 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

خدایا

گفتی اگر به من توکل کنی ، خودم مشکلت را حل می کنم .

گفتی تو به من ایمان داشته باش ، من هم می شوم خدای تو . خدای مومن !

گفتی تو بنده من باش نه دنیا ؛ من دنیا را بنده تو می گردانم ...

گفتی تو دستانت را به دعا بالا بیاور ، با اخلاص و توجه . هنوز دستانت را بالا نیاورده دعایت
مستجاب می شود .

گفتی به حرف من گوش کن ، هرچه می خواهی بخواه .

گفتی . اما ...

اما من باز به شیطان پناه بردم و تمام سرمایه ام را به او دادم و آن وام های کذایی را از شیطان
گرفته ام . و حالا کمرم زیر بار سود کلان این وام ها که برای من جز خسران چیزی نیست شکسته است .

بارها گفتی بیا توبه کن .

آمدم ....

همه قرض های من به شیطان را تسویه کردی و گفتی هرچه خواستی از من بخواه ، اگر
صلاحت بود به تو می دهم ، اگر نبود یا بعدا در همین دنیا به تو می دهم یا چند برابر آن را در آخرت !

اما مگر هوس و طمع می گذاشت ...

باز هم پایم به بانک شیطان باز شد و باز آن وام های کذایی و باز ضرر و خسران ....

باز توبه ....

باز وام ...

و این شده است حکایت هروز گناه من ؛ عصیان آفریده­ی یک پروردگار به پروردگار خویش ...

خدای بخشنده .

خدای مهربان .

خدای بزرگ .

خدای کریم .می دانم تو خدای همه ای . حتی من .

می دانم که ناراحتی از اینکه آفریده ات راه را به اشتباه می رود .

می دانم تمام سعیت را برای هدایتش می کنی ...

اما چرا باز تو را رها می کنم ؟

و باز عتاب تو که از روی شفقت است :
ای انسان ! « ما غرک بربک الکریم » . چه چیز باعث شده در برابر خدای کریمت بایستی ؟
.

.

.

بار دیگر آمده ام تا بنده­ی خوبی برایت باشم دستم رابگیر . رهایم مکن . حتی یک لحظه . به
اندازه یک پلک زدن ...

ممنونم خدای بزرگم .

شکر .


خدایا این ماه را روزه میگیرم به یادت ... ماه ماه توست!! هرچه کردم ببخشا

نوشته شده در دوشنبه 89/5/25ساعت 11:50 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

بزن باران بهاران فصل خون است

 بزن باران که صحرا لاله گون است


بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است


بزن باران بهاران فصل خون است بزن باران که صحرا لاله گون است


بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند


بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران به نام هرچه خوبیست
به زیر آوار گاه پایکوبیست


مزار تشنه جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست


بزن باران بهاران فصل خون است   بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
به پا کن پرچم رنگین کمان را


بزن باران که بیصبرند یاران
نمان خاموش! گریان شو! بباران!


بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران


بزن باران بهاران فصل خون است  بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند


بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند


نوشته شده در دوشنبه 89/5/25ساعت 11:24 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

من واقعا به اعتماد به نفس کاذب بعضیا غبطه میخورم.یعنی میشه یکی اینقدر پورووو تشریف داشته باشن که کلا هر فکری میکنه فکر کنه بهترین فکره.زرشک.رو که نیست... الحمدلله خدا این توجیه رو گذاشته،ورگرنه به جون خودم این آدمیزاد سر به بیابون میذاشت(خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را).بلد نیست تاتی کنه برا من میگه ....

میترسه یه موقع آسایشش به هم بخوره خیلی کارارو نمیکنه و کارش خوردن و خوابیدنه،از ترسش خیلی چیزارو تجربه نمیکنه حالا میگه ....تا هم کم میاره حاضر نیست قبول کنه که،یه موقع ضایع میشه با یه تکنیک عجیبی میگه من اشتباه کردم ولی تو اشتباه میکنی.ماشالا همون موقع فکر میکنن،همون موقع تصمیم میگیرن،همون موقع هم اجرا،بمیری الهی خب یه ذره صبر کن.برا همینه هی گند میزنی دیگه.اصلا نمیگه تو هم آدمی،اگه حرفی هست بزن.اخه یکی نیست بگه تو که جرات هیچی نداری برا چی تریپ فهمیده میای؟! اخمخ من با این سنم بهتر تو تصمیم میگیرم.آخه آدم اینقدر خودخواه و مغرور(زپرتی)حالا الهی نمیرفت آدم رو بده کنه و خودش رو قهرمان قصه.آنچنان نقش بازی میکنه که کم مونده آدم خودش هم باور کنه.بابا حرفی میزنی،کاری میکنی خب پاش واسا.مگه من نیستم پاش وا میسم حتی تا مرز....میرم.آخه زرتی که توجیه نمیکنن و نمیندازن تقصیر بقیه که.نه جونه من توجیه نکن،یکم فکر کن،اگه فکر کنی این کارو دیگه نمیکنیا،کم نیاریا،دوباره توجیه کن.خاج تو سرت.اصلا به من چه،اینقدر اینجوری بکن تا اخر زرتی با مخ بیای زمین.

ببخشید بد حرف زدم،چون از فردا اعصابم خورده

فقط میتونم بگم متاسفم.


نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 2:6 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

آموخته ام که ...

آموخته ام ... که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین.


نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 1:15 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

یکی مست و یکی هست و یکی گفت و یکی خوانده
یکی رفت و یکی آمد، یکی بر جای جا مانده

یکی راهی، یکی واهی، یکی افتاده در چاهی
یکی از خویش بگریزد و یکی در خویش جامانده

یکی از گشنگی مرده، یکی تا آخرش خورده
یکی انبار هم کرده، یکی در خانه گندانده

یکی کرده درو رفته، یکی از بیخ برکنده
یکی هم دانه ها را یک به یک بر خاک افشانده

یکی آغوش بگشوده، یکی مهمان پذیرفته
یکی سنگی زده بر دیگری، او را ز خود رانده

یکی دختر ندارد دیگری در خانه شش دختر
یکی داماد را کشته، یکی بر صدر بنشانده

یکی با ببر می خوابد، یکی با گرگ می رقصد
یکی را مادرش یک عمر از لولو بترسانده

یکی را خانه از برف و یکی را خانه از سنگ است
یکی هم خون مردم را به سقف خانه مالانده

یکی بسته کمربند و یکی هم مست می راند
یکی هم بر سرش همسر، سحر اسپند گردانده

یکی دکتر شده دیشب، یکی در نوبت دکتر
یکی را روده بی تاب و یکی هم روده تابانده

یکی کوبیده و رفته، یکی پیچیده و خورده
یکی افتاده زیر پل، یکی در پارک مالانده


نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 12:57 صبح توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

یه سری از بس میخورن جون تکون خوردن ندارن،یه سری از بس پول ندارن اصلا زحمت خوردنشم ندارن

یه سری سر بی پولی با بچه هاشون دعوا دارن،یه سری سر با پولی

یه سری پول دکتر ندارن،یه سری از بس پول دارن با آشغالای بیرون خودشون رو مریض میکنن

یه سری پول ندارن خونه بخرن یا حتی اجاره خونه بدن،یه سری چندتا خونه دارن و فصلی تو یکیش هستن

یه سری پول تلفن عمومی هم ندارن،یه سری برای تامین روحی موبایل عوض میکنن

یه سری از بی پولی جون تبریک گفتن تولد اطرافیانشون رو ندارن،یه سری برا تولد ماشین میخرن

یه سری درد با پولی رو میدونن،یه سری حسودی به اون یه سری میکنن و تیکه میندازن بچه مایه دار

یه سری بیشتر صد هزار پول ندیدن،یه سری دعوا راه میندازن چرا به من اعتماد نداری میلیون میلیون پول بدی به من

یه سری جون میکنن پول در بیارن،یه سری نمیدونن پولا اون یه سری رو چه جوری خرج کنن

یه سری سری پول دارن دل ندارن،یه سری دل دارن پول ندارن،یه سری جفتش رو با هم دارن(در موارد اندک که پول برایشان معنی شده باشد)

یه سری پول ندارن یه زن بگیرن یا جهاز بخرن شوهر کنن،یه سری گونی گونی زن میگیرن و یه سری هم گونی گونی شوهر طلاق میدن

یه سری آرزوشون رسیدن به پوله،یه سری با پول به خیلی آرزوهاشون میرسن

یه سری محبت رو با پول میخوان بفهمونن،یه سری دلم براشون نمونده که حداقل با اون برسونن

یه سری روزانه خداتومن خرح تفریحشونه،یه سری کل سال اندازه یک ماهه اونا پول ندارن

یه سری پول میبینن خودشون رو گم میکنن،یه سری پول از دست میدن خودشون رو پیدا میکنن

یه سری برا پول تو روی همه وا میسن،یه سری همه از بی پولیش تو روش وا میسن

یه سری روی پول میخوابن،یه سری گونی ندارن روش بخوابن

یه سری پول جارو دستی هم ندارن،یه سری مدل به مدل جارو عوض میکنن و هرجای خونشون با یه جورش تمیز میشه

یه سری پوا قبض آب خونشون رو ندادن آب قطعه،یه سری ماشین ظرف شویی دارن

یه سری خیلی با پول عوض میشن و پست،یه سری دلشون با داشتن پول هم دریاست

یه سری پول میدن برن سواحل برنزه بشن،یه سری برا پول از بس تو آفتاب کار میکنن سیاه شدن

یه سری با پول دختراشون رو معامله میکنن و اسمش رو میذارن مهریه،یه سری برا مهریه زندانن

یه سری پول ندارن دوچرخه بخرن،یه سری ماشین عوض میکنن هر شش ماه

یه سری خیلی پولکین و زندگی رو به دهن اطرافیان زهر میکنن،یه سری با بی پولیشون هم زندگی کردن باهاشون قشنگه

حالم از آدمای پولکی به هم میخوره


نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 8:48 عصر توسط نازی سکوت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak